انگار همه چیز در گذشته رنگ و بوی دیگری داشت و واقعی تر و زیباتر بود. شاید بسیاری از ما به این نکته معترف باشیم که حال و هوای نوروزهای دوران کودکی ما، به گونه ای دیگر بود. دلایل این امر تا حدودی مشخص است. به نظر می رسد علت این موضوع این بود که افراد با هر انچه که داشتند، خوش بودند و از آن لذت می بردند. وقتی بچه بودیم از خرید یک دست لباس شب عید، آنچنان خوشحال بودیم که برای پوشیدن هرباره آن لباس، لحظه شماری می کردیم. چرا که شرایط ما مثل بچه های امروز نبود که دائما به خرید لباس و وسایل مورد علاقه خود می پردازند، و احتمالا خریدن یک دست لباس برای شب عید برایشان مفهوم خاصی را به دنبال ندارد. وقتی ما کودک بودیم از اینکه چند اسکناس تا نخورده به ما عیدی می دادند، خشنود و راضی بودیم و مثل بچه های امروز منتظر دریافت تراول چک از بزرگترهایمان نبودیم و برای همان چند اسکناس، کلی نقشه می کشیدیم.

ادامه نوشته

سال نو

آرزویم این است:

سالی پر از آرامش و شادی،سالی پر از برکت داشته باشید.

سال نو رو پیشاپیش به همه دوستای عزیزم تبریک میگم.

دلت شاد و لبت خندان بماند

برایت عمر جاویدان بماند

خدایا میدم سوگند بر عشق

هر آن خواهی برایت آن بماند

بپایت ثروتی افزون بماند

که چشم دشمنت حیران بماند

تنت سالم سرایت سبز باشد

برایت زندگی آسان بماند

تمام فصل سالت عید بماند

چراغ خانه ات تابان بماند

یادتون نره موقع سال تحویل برای منم دعا کنید

منم دعا گوی دوستان  هستم

ایشالا به همه ی ارزوهای قشنگتون تو سال جدید برسید

 

پست عاشقانه

زندگی می گذرد فرصت جاودانگی کوتاه است!من و تو باید جاودانه شویم!پس بگو دوستم می داری تا معجزه نازل شود ! پس بگو دوستم می داری تا شاعرم کنی! پس بگو دوستم می داری تا گنجشکان پشت پنجره  خوش صدا تر بخوانند.سکوت در این زمانه نشان هیچ چیز جز بردگی نیست! مانند نامت آزاده باش!

بگو!بگو دوستم می داری ...

من هم ترا دوست دارمو تیرگی جهان به دروغی بدل می شود!تو را دوست می دارمو ظلم افسانه ای بیش نیست ! ترا دوست دارمو تمام زنجیرها فرو می ریزند!

ما رویینه ییم زنده می مانیم!در پیاله هایی که لا جرعه نوش می شوند در خنده و در اشک آدمیان  در هر ترانه عاصی در لالایی مادران اندوهگین ... و ما زنده می مانیم در انعکاس عبارت دوستت دارم که شبانه کوجه یی خلوت را تعمید می دهد...

مرگ و نتیجه اعمال خوب و بدمان

لحظه مرگ بسیار حساس و خطرناك است حتى خوبان و نیكان از آن دلهره و وحشت دارند ; البته منافاتى نیز ندارد كه در عین حال كه ترس دارند ، به ملاقات پروردگار نیز علاقه داشته باشند مانند غواصى كه به یافتن مروارید علاقمند است در عین حال از غرق شدن در دریا هم بیم و ترس دارد . خداوند متعال مى فرماید : «وَ جَآءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَ لِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِیدُ ;(ق ،19) و سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد ، این همان چیزى است كه از آن مى گریختى » . در هنگام سكرات و حالت احتضار و آستانه مرگ حوادث گوناگونى براى انسان رخ مى دهد ; از جمله :

ادامه نوشته

زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

!!!هیچ

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

 

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.

 

بدون شرح

يك تبليغ خوب براي حجاب.

خود شما قضاوت كنيد.


کبک هایی که سر در برف دارن

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت :

ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد

مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد


مسافر

جهانگردي آمريكايي به قاهره رفت تا روحاني معروفي را زيارت كند. جهانگرد با كمال

تعجب ديد كه روحاني در اتاقي ساده زندگي مي كند.

اتاق پراز كتاب بود وغير از آن فقط ميز و نيمكتي ديده مي شد.

جهانگرد پرسيد لوازم منزلتان كجاست؟؟

روحاني گفت

مال تو كجاست؟

جهانگرد گفت 

اما من اينجا مساافرم!

روحاني گفت 

من هم همينطور!!!


نگـــــــران نباش!

" حــــال مـــن خـــــوب اســت ، بــزرگ شـــده ام...
دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!
آمـوختــه ام که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست "
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . .
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...
"بی تو حــــال مـــن خـــــــوب اســت " ...خــــــوبِ خــــوب!!

وسوسه شدم

 

آن روز ماشین مدل بالا و ناهار آنچنانی اکبری مادر را هول کرده بود. از همه بدتر انگشتر گرانقیمتی بود که وقت خداحافظی به مادر داد. مادر در رویاهایش مرا زن خوشبختی می‌دید که بی‌مزاحمت هوو با ثروت همسرم خوش می‌گذرانم و دست برادرهایم را هم می‌گیرم.

ادامه نوشته

پـشـت یـك هـزار تـومـانـی نـوشـتـه بود!!!!!!!!!

هزار تومانی

 

 
 
پـدر مـعـتـادم بـرای هـمـیـن پـولی كـه پـیـش تـوسـت

یـك شـب مـرا بـه دسـت صـاحـب خـانـه مـان سـپـرد...


خـدایـا چـقـدر مـی گـیـری ... !!

کـه بـگـذاری شـب اول قـبـر قـبـل از ایـنـکـه تـو ازم سـوال کـنـی ، مـن یـه چـیـزایـی ازت بـپـرسـم؟
 
 

ده حقیقت تعجب‌آور در مورد پیامک

جشن تولد 20 سالگی اس‌ام‌اس


در سال 2010 مردم رقم اعجاب‎‌انگیز 6.1 هزار میلیارد پیام کوتاه ارسال کردند؛ یعنی 192 هزار پیام کوتاه در هر ثانیه! میزان درآمد صنعت در ارسال پیام‌های کوتاه 114 میلیارد و ششصد میلیون دلار در سال بوده است.
ادامه نوشته

آخرالزمان یعنی کی؟

آخرالزمان

در ادیان آسمانی و برخی مکاتب، فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها کم و بیش هشدارهایی درباره آخرالزمان به چشم می خورد و توجه به آن با برخی هشدارها نسبت به اتفاقات آخرالزمانی همراه است. ادیان و مکاتب الهی از زمانی سخن به میان می آورند که انسان در معرض رویدادها و سختیهایی قرار گرفته و با بحرانهای فراروی خویش دست و پنجه نرم می کند. این حوادث و رویدادها با ادبیات مفهومی مشابهی، درباره آنچه اتفاق در مقطعی از تاریخ انسان خواهد افتاد، در مکاتب و ادیان الهی توصیف گردیده و هشدارهایی رمزگونه را نسبت به آن به همراه دارد. در این مجموعه بر آنیم تا با عیار نقد، آخرالزمان  و اتفاقاتی که از وقوع آن حکایت می کند را از دیدگاه مکاتب و ادیان توحیدی مورد بررسی قرار داده و با نگاهی تطبیقی، بن مایه های مشترک این موضوع را مورد کنکاش قرار دهیم.

1- تعریف و ماهیت آخرالزمان:

آخرالزمان به بخش پایانی دوران که در نهایت به قیامت می پیوندد، گفته می شود. رخداد آخرالزمان و به پایان رسیدن حیات و......

ادامه نوشته

انتهاي من

انتهاي من

به ابتداي اين سطرها خلاصه ميشود

و تو در همين مسير

روزي هزار بار "شعر"

ميشوي.

من بازهم منتظرم...

تنها رفتن در اين جاده
در اين جاده سرد و بي انتها
بدون كوله باري از عشق
بدون تو
دشوار است
ومن تنها تر از هميشه
خاطره هاي ياد تو بر دوشم سنگيني مي كند
مي دانم كه نخواهي آمد
اما من باز هم منتظرم!

 

کوک کن ساعت خویش

كوك كن ساعت خویش!
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعت خویش!
كه مـؤذّن ، شب پیش
... دسته گل داده به آب...
و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعت خویش!
كه سحرگاه
بقچه در زیر بغل راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
كوك كن ساعت خویش
كه در این شهر دگر مستی نیست
كه تو وقت سحر آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی!


كوك كن ساعت خویش
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست